آلکایوس (Mytilene, Lesbos, 620 b.C. - 580 b.C.)
الکایوس ِ لزبوس نشین با نسب اشرافی اش و شعرهای بسیار خوش آهنگ اش از پیشگامان شعر غنایی یونان به شمار می رود. وی جنگجو بود
با این حال شاید در تاریخ ادبیات یونان شاعری بداقبال تر از آلکایوس وجو نداشته باشد. او با ستاره بی بدیل سافو (سافوی الهی- و به گفته افلاطون دهمین الهه هنر) همزمان بود. و همواره هنر شاعری وی در سایه شعر سافو رنگ می باخت.
آلکایوس دوست سافو بود و نیز به همراه سافو در جریان انقلابات دموکراسی لزبوس به جرم توطئه سیاسی(بر علیه پیتاکوس) به تبعید رفت و حتی برای کاهش آلام او شعرهایی برایش سرود.
بر خلاف دیگر شاعران غنایی، آلکایوس نه وزنی اختراع کرد و نه بحری ساخت! با این حال نوع آهنگ زیبای شعر وی و روان گویی و حس زنده اشعار باعث بوجود آمدن سبکی شد که به نام وی آلکائیک نامیده شده است.
او نیز مانند آرخیلوخوس در یکی از جنگ ها سپر خویش را گم کرد و از دست داد(چیزی شبیه آبروریزی و یا به باد رفتن ناموس نزد یونانیان) و او نیز آن را به هیچ اش نگرفت و باده گساری و فراموشی پس از جنگ را ترجیح داد!
بعدها هوراس(شاعر بزرگ دوران طلایی روم) آثار وی را بسیار ارج نهاد و از وی تاثیرهای فراوان گرفت. هوراس از دوستی وی با پسری زیبا روی به نام لوکوس خبر می دهد با این حال جز هوراس هیچ کس از چنین رابطه ای خبر نداده است. آیا هوراس در پس این تعریف ها و تمجید ها و تاثیر ها می خواهد نام و شهرت آلکایوس را از محاق نام سافو برهاند و برای او افسانه سرایی کند؟
مضمون شعری "کشتی حکومت که دستخوش توفان است" و بارها و بارها مورد تقلید شاعران غرب حتی تا دوران رمانتیسیسم قرار گرفته در اصل ساخته و پرداخته اوست.
اشعار اندکی از وی به جا مانده است که اغلب مخدوش است. در سال 1073 ميلادي، مقامات ديني قسطنطنيه و روم آثار ساپفو و آلكايوس را سوزاندند. اما در 1897،برخی از آثار این دو شاعر غنایی باز يافت شد.
1-
هرگز گمان مبر آنگاه که از آچرون
رودخانه مرگ، بگذری
دگرباره تابش ملایم آفتاب را خواهی دید
حتی پادشاهی بزرگ چون سیزیف
که در درایت و هوش از همه برتر بود
پنداشت مرگ را رام خویش تواند ساخت
لیک آن زمان که به چابکی
از گرداب های مهیب آچرون گذشت
فرمان تقدیر جاری شد و زئوس
چنان رنجی هولناک به جانش انداخت
بیا و این امید محال را از یاد ببر
بیا و تا جوانی مان باقی است
از هرآنچه تقدیر خدایان ارزانی داشته است
بهره برگیریم
2-
از اندوه روزگار دل به دست غم مسپار
زان که حاصل عمر هیچ است و غم پریشانی آورد
و بهترین درمان است آن که باکوس فراهم آورده
برخیز و باده پیش آر و نرم نرمک بنوش
3-
و زمستانی سخت در پیش است
نهرها یخ بسته است
طوفان فرو بنشان و آتشی برافروز
شراب را با عسل بیامیز
و سراچه و معبد بیارای
سرما را سربندی پشمین به پیشانی بند.
4-
با غرور و پاروهای برافراشته بر می گردیم
توفان را بگو چه خواهد از این کشتی...
این کشتی سیاه
مستانه بر ساحل پر تلاطم در این شب وحشی
چشم انتظار بامداد
.......(سطرهایی از بین رفته)
و کلاه خودم را که منلایوس هنرمند
آراسته با زهی از نقره و طلا
و زان پس با شراب و پسران زیباروی خواهم بود