مانیفست جنبش بیت. "آوار آینده آمریکا". "عبور از دوزخ". نسل دلسرد و معترض. کمونیست و بودیسم و تجربه اندیشه های نو. مبارزه با مدرنیسم وارداتی تی اس الیوت و ازرا پاوند. ماری جوانا و الکل. اعتراف آمریکا. آن روی سکه رویای آمریکایی. تجربه های آغازین ال اس دی به کمک سیا! نگرش به داشته های خودی هر چند بی ارزش بعنوان دستمایه های آفرینش هنری. دانشجویان معترض. و جنگ... ویتنام! کشف دیگربودگی. فرد برابر نظام (اکنون کلیشه هالیوودی در تجربه هنری دیگر). ضد قهرمان...
زوزه شعری اعترافی، که گینزبرگ تحت تاثیر مود مخدر و به یاد مادر خویش نوشت. اثری که هر سطر آن با واژه Who یادآور زوزه نسلی است که فریب "رویای آمریکایی" را با تجربه شخصی خویش از جهان و "دیگربودگی" آمیختند. شعری که تا سالیان سالیان منبع الهام و مرجع بسیاری از هنرمندان و نویسندگان قرار گرفت و بی شک یکی از بزرگترین اشعار دهه دوم قرن 20 امریکا محسوب می شود.
متن اصلی زوزه را اینجا بخوانید Howl.doc یا بصورت Howl.htm
زوزه
برای کارل سالامان
دیدم که بهترین مغزهای نسل من با جنون نابود می شوند،
با فقر عریان هیستریک
در جستجوی یک تزریق سوزان
افتان و خیزان خود را به آخر خیابان سیاها می کشند
نوجویان فرشته خو می سوزند در راه پیوند آسمانی دیرینه
با دینام پر ستاره ماشین آلات شب
آنان که ژنده پوش با چشمان گود افتاده نشئه و سیگار کشان
در ظلمت ملکوتی آپارتمان های نمناک شناور شدند بر فراز شهر ها
در اندیشه ها و تاملات جاز
آنان که مغزهایشان را به بهشت گشودند زیر راه آهن سراسری
و فرشته های مسلمان را دیدند تلوتلوخوران بر بامها در اشراق
آنا که گذشتند از دانشگاه ها با چشمان مشعشع خونسرد در توهم
تراژدی آرکانزاس و بلیک لایت بین دانشمندان جنگ
آنان که از دانشکده ها اخراج شدند بخاطر جنون و چاپ غزل های
مستهجن بر دریچه جمجمه ها
آنان که در لباس زیر قوز کرده در اتاق های تهی پولهاشان را در سطل آشغال
سوزاندند گوش سپرده به هراس آن سوی دیوار
آنان که در راه بازگشت از لاردو به نیویورک دستگیر شدند به خاطر ماری جوانا
در پشم شرمگاهشان
آنان که آتش خوردند در هتل های رنگارنگ در پارادایز تربانتین نوشیدند، مرگ
در پی تطهیر جسمشان بود، شب های پی در پی با رویا ها و مواد، با بیداری
از کابوس ها، الکل و کیر و خایه های بی شمار
خیابان های کور بی همتا در لرزش مه و ابر، آذرخش در ذهن، جست و خیز به سوی
مرز کانادا و پاترسون در روشنایی دنیایی با زمان ساکن
در جمود کاکتوس وار تالارها، درخت سبز صبح پشت گورستان، مست و لایعقل بالای
بام ها،گدایی چای مانده از دکان ها، ماشین دزدی در ترافیک نور نئون
خورشید و ماه و درخت در اهتزاز در غرش زمستانی بروکلین،
یاوه سرایی ها زباله دانی ها و مهربانی پادشاه بی مایه ذهن،
آنها که خود را به زنجیر کشیدند با بنزدرین در متروها در آخرین سواری از
باتری تا برانکس مقدس تا به صدای نزدیک شدن چرخ ها کودکان بیرونشان کشیدند، لرزان و مرتعش با دهان های تباه و مغزهای مجروح و سورد، خشک و بیروح زیر نور افسرده باغ وحش.
آنان که غرق شدند هر شب در نور زیردریای بیکفورد، غوطه خوردنددر عمق آبجوی
کهنه بعد از ظهر در فوگازی متروک هنگام که دل به صدای شکافتن
تقدیر در جعبه موسیقی هیدروژنی سپرده بودند.
آنان که هفتاد ساعت مداوم حرف زدند از پارک تا پیاده رو تا بار تا تیمارستان بلله وو
تا موزه تا پل بروکلین
گردانی از وراجان افلاطونی پریدند از ایوان آتشین گریزان از پنجره های
امپایر استیت به سوی کره ماه،
ورزنان، جیغ کشان، استفراغ کنان، نجواگرانه، حقایق و رویاها و حکایات و
پرش مردمک ها و شوکهای بیمارستانی و سلول ها و جنگ ها
تمام ادراک ها و معقولات قی شد در فراخوان عمومی هفت شبانه روز، با چشمهای الماس، گوشت برای رافضین ریخته بر سنگفرش ها
آنان که در ناکجاباد ذن نیوجرسی محو شدند و ردی از تصاویر مبهم کارت پستال از تالار آتلانتیک سیتی برجای گذاشتند،
رنج عرق ریزی شرقی و سائیدگی استخوان مراکشی و میگرن چینی از ترک مواد در اتاق مبله و سرد نیوآرک.
آنان که آواره گشتند و گشتند نیمه شب در محوطه راه آهن، سرگردان جایی برای رفتن
و رفتند و هیچ قلبی شکسته ای از فراق برجای نماند
آنان که سیگار کشیدند در واگن ها واگن ها واگنهای باری جیغ کشان در برف به سوی مزارع متروک در شب های پدربزرگ،
آنان که فلوطین پو یوحنای صلیبی تله پاتی و باپ کابالا آموختند چرا که
جهان زیر پاهایشان بی اراده به جنبش درآمده بود در آرکانزاس.
آنان که اینهمه را غریب و تنها در خیابانهای آیداهو رها کردند پی جوی فرشتگان
خیالی سرخپوستی که فرشتگان خیالی سرخپوست بودند
آنان که فکر کردند دیوانه اند گاهی که بالتیمور در جذبه فوق طبیعی سوسو می زد.
آنان که در لیموزنها پریدند با چینی های اکلاهما به شوق نور خیابانهای
بارانی نیمه شب زمستان
آنان که هرزه گرد هیوستون شدند گرسنه و بی کس دنبال سکس و جاز و سوپ، دنبال
اسپانیایی های زیرک تا در باره امریکا و جاودانگی حرف بزنند، کار بیهوده، پس به کشتی سوار شدند تا آفریقا.
آنان که در آتشفشانهای مکزیک ناپدید شدند و جز سایه ای از لباس پنبه ای زبر و
گدازه و خاکستر شعرهای پراکنده در آتشدان شیکاگو چیزی برجای نگذاشتند
آنان که باز پدیدار شدند در ساحل غربی در بازجویی اف بی آی زیر تفتیش شورت و ریشهایشان با چشمهای درشت صلح طلب شهوتناک در پوست سیاهشان و پرکردند
اوراق نامفهوم .
آنان که با سیگار بازوهایشان را سوزاندند در اعتراض به تنباکوی مخدر سرمایه داری تباه
آنان که لخت و گریه کنان جزوهای ابرکمونیستی پخش کردند در یونین سکوایر هنگامی که حوریان لس آلامس سوگوارشان شدند وال استریت سوگوار بود و گذرگاه جزایر استیتن سوگوار بود.
آنان که هق هق خود را فروخوردند در درزشگاههای سفید لخت برابر
ماشین اسکلت ها
آنان که گلوی ماموران را جویدند و در پاترول ها از خوشی فریاد زدند که جرم و جنایتی
در کار نبود جز جعل وحشیانه مستی و لواط
آنان زانو زدند و زوزه کشیدند در زیرگذرها و به زور برده شدند به پشت بامها در جنبش آلت تناسلی ها و دست نوشته ها
آنان که گذاشتند موتورسواران قدیس کونشان بگذارند و از لذت و خوشی فریاد زدند
آنان که فرشتگان سرافین را زدند و خوردند از آنها، دریانوردها؛ ناز و نوازشهای آتلانتیکی
و عشق های کارائیبی
آنان که روز و شب در پارکها و چمن ها و گورستان ها خم شدند و آزادنه اسپرم شان را به هر که خواستند و توانستند پاشیدند.
آنان که در تلاش برای قاه قاه خنده ای به سکسکه لایتناهی دچار شدند و به هق هق گریه رسیدند پشت دیوارک حمام شرقی آن گاه که فرشته ای لخت و موطلایی آمده بود تا با شمشیر دو نیمشان کند.
آنان که بچه خوشگل هایشان را به پیرزنان پتیاره تقدیر باختند
پتیاره یک چشم دلار هتروسکسوال
پتیاره یک چشم که زهدان ها را نادیده می گیرد
و پتیاره یک چشمی که کاری نمی کند، کون خیزه می رود تنها ریسمانهای روحانی بافته در جولایی هنرمندان را قطع می کند.
آنان که سرخوش و سیری ناپذیر با یک بطری آبجو و بسته ای سیگار و فاحشه ای و شمعی بر بستر افتادند، غلتیدند بر کف اتاق تا پایین راهرو با غش و ضعف بر دیوار با خیال
کس نهایی و در گریز از آخرین اسپرم پاشی آگاهی.
آنان که حال کردند از ربودن یک میلیون دختر لرزان در غروب، و صبح با چشمان سرخ اما آماده برای حال کردن از دزدیدن طلوع، برق لنبرها در انبارها ولخت در دریاچه.
آنان که برای جنده بازی رفتند تا کلرادو با ماشین های مسروقه، نیل کسدی قهرمان پنهان این اشعار شیر نر دنور مست از خاطره بی شمار بسترها در زمین های متروک و نهانگاه های شبانه در ردیف صندلی های سست سینماها برقله کوهها در غارها کلفتهای زشت در کنار جاده های آشنا و متروکه بالازدن دامن ها و نیز در پمپ بنرین ها فردگرایی مستراحها در کوچه های شهر نیز
آنان که در فیلم های مستهجن محو شدند، در رویا و در منهتن ناگهان بیدار شدند و در آخرین لحظه گرفتند خویش را از اعماق دار اویختن به شراب تاکای بیرحم و هراس از کابوس های آهنین میدان سوم و ادارات بی کاری.
آنان که تمام شب با کفش های خون گرفته در باراندازهای پر برف رفتند بر ساحل ایست ریور به دنبال دری که به اتاقی پر از دود و دم تریاک باز شود.
آنا که درام های انتحاری بزرگ آفریدند در آپارتمان بندر هادسن زیر نور افکن آبی ماه دوران جنگ سرهاشان به تاج افتخار آراسته شد در فراموشی
آنان که بره پخته خیال را بلعیدند و در بستر گل آلود رودخانه باوئری به هضم خرچنگ رسیدند.
آنان که بر عاشقانه های خیابان گریستند با چرخ دستی پر از پیاز و موسیقی مزخزف
آنان که در کارتن ها و جعبه های ظلمانی زیر پل منزل کردند و بیدار شدند تا در انبار ها هارپسیکورد بسازند
آنان که به سرفه افتادند در ششمین طبقه هارلم شعله به سر زیر آسمان مسلول در محاصره صندوق های نارنجی الهیات
آنان که تمام شب را خط خطی کردند و نوشتند چرخان و پاکوبان بر فراز افسونهای بلند که در بامدادی زرد جز چند قطعه چرت و پرت بیش نبود.
آنان که آشغال پوسیده حیوانات را از جگر و شش و فلب و پاچه و دم پختند آبگوشت روسی و کباب در رویای پادشاهی ناب سبزیجات.
آنان که به دنبال یک تخم مرغ خود را زیر ماشین های حمل گوشت انداختند
آنان که ساعت های خویش را به بالای بام ها پرتاب کردند تا به جاودانگی بی زمان رای داده باشند و ده ها سال ساعت شماطه دار بر سرشان آوار شد.
آنان که بارها رگ زدند ناموفق پس منصرف شدند، به اجبار عتیقه فروشی کردند انجا که فکر پیری به گریه شان انداخت.
آنان که زنده زنده سوختند در لباس بی گناهی شان در میدان مدیسون در انفجار آیه های سربی و مست از هیاهوی ارتش آهنین مد و جیغ نیتروگلیسیرینی پریان تبلیغات و گاز خردل شوم سردبیرها یا رفتند زیر تاکسی های مست میدان واقعیت مطلق
آنان که از پل بروکلین پریدند اتفاقی که واقعا افتاد ناشناس و فراموش رفتند تا منگی شبح وار کوچه چینی ها و ماشین های آتش نشانی بی جرعه ای از آبجوی آزاد
آنان که زیر پنجره ها سرود نومیدی خواندند در مجرای فاضلاب آفتادند پریدند در گذرگاه های کثیف، جستی زدند بر سر سیاهپوستها، در خیابان گریستند و پابرهنه بر گیلاس های شکسته رقصیدند خرد کردند ضبط صوت جاز المانی نوستالژیک 1930 را شراب نوشیدند و در مستراح های خونین قی کردند، در گوش هایشان صفیر وحشتناک سوت ماشین بخار ناله میکرد.
آنان که بزرگره ها را در سیاحتی کهن در نوردیدند تا شکارگاه جلجتا بیداری در سلول انفرادی یا در تجسد جاز بیرمنگام
آنان که عرض کشور را هفتاد و دوساعته پیمودند تا بیابند اگر من خیالی دارم یا تو خیالی داری یا او خیالی دارد برای یافتن جاودانگی،
آنان که به دنور رفتند، در دنور مردند، به دنور باز گشتند و بیهوده انتظار کشیدند، انا که مراقب دنور بودند، چله نشستند و تنها ماندند در دنور و اکنون دنور برای قهرمانانش چقدر دورافتاده و دلگیر است.
آنان که به زانو افتاند در کلیساهای نومید دعاکنان برای رستگاری یکدیگر و نور پستان ها تا وقتی که روح برای دومین بار موهایش را جلا داد داد و درخشان کرد،
آنان که در انبوه خیالات خویش سقوط کردند در زندان در انتظار جرمهای ناممکن با سرهای طلایی و افسون واقعیت در قلبشان آنان که برای الکاتراز بلوز دل انگیز سرودند.
آنان که به مکزیک عقب نشینی کردند تا سبک و سلوک دیگری بیاموزند یا به کوههای راکی تا بودا را عرضه کنند یا طنجه را به کودکان یا اطلس جنوبی را به لوکوموتیو سیاه یا هاروارد را به نارسیسوس به وودلاون به زنجیر گل مروارید یا گور،
آنان که تقاضای آزمون سلامت عقل کردند تا بی سیم هیپنوتیزم را متهم کنند و با جنون خویش رها شدند و با دستهای خویش و با هیئت منصفه ای آویزان تنها ماندند.
آنان که به صورت سخنرانانCCNY در باره دادائیسم سالاد سیب زمینی پرتاب کردند و خویش را پله های سنگی دیوانه خانه معرفی کردند با سرهای تراشیده و حرف های مسخره در باره خودکشی متقاضیان پروپاقرص جراحی مغز فوری،
و آنان که واگذار شدند در عوض شفته ای بی اثر از انسولین متراسول الکتریسیته آب درمانی روان درمانی کاردرمانی پینگ پنگ و فراموشی،
آنان که در اعتراضی شدید تنا میز پینگ پنگ نمادین را واژگون کردند استراحتی کوتاه در کاتاتونیا سالها بعد در بازگشت موهای ریخته و کلاه گیس خونین و اشک ها و انگشت ها به دیوانه ای محکوم در قلعه های دیوانه شهر های شرق،
راکلند و گری ستونز، تالارهای تعفن، ارزان و مرتعش از پژواک ارواح، رقصان و چرخان از عشق نیمه شبان بر نیمکت های انزوا و محوطه های یکدست سنگی، رویای زندگی یک کابوس، بدن هایی که سنگ می شوند به سنگینی کره ماه با مادران... و سرآنجا آخرین کتاب تخیلی پرتاب شد از پنجره آپارتمان و آخرین در بسته شد در ساعت 4 صبح و آخرین تلفن جیغ کشید بر دیوار در پاسخ و آخرین اتاق مبله تهی شد از آخرین اثاثیه ذهنی، یک برگ گل زرد چرخید روی سیم آویزان از کمد و آن تخیلات، هیچ اما قطعه پر امید از وهم،
آه کارل تا وقتی تو در امان نیستی من نیز در امان نیستم و حالا تویی در ابگوشت حیوانی زمان،
برای همین کسانی از خیابان یخ زده گریختند در وسوسه برق ناگهانی کیمیای استفاده از ایجاز از اطناب از وزن و سطوح مرتعش
آنان که خواب نما شدند و شکاف های عینی در زمان و مکان ساختند در تصویرهای کنار هم چیده، و به دام انداختند ملک مقرب روح را بین دو تصور عینی و برگزیدند فعل های بنیادی و اسم و هجوم هشیاری را باهم به جهش واداشتند با احساس پدر متعال خدای جاویدان،
تا علم نحو و میزان فقر نثر انسان معاصر را بازآفرینی کنند مقابل تو گنگ و خوابیده بایستند و از شرم بلرزند مطرود و معترف بی روح تا پیروی کنند از وزن تفکرات در کله کچل و بی پایانش،
آواره مجنون و فرشته ای که زمان له می کند، غریبه ای که به پایان می برد آنچه نبایست گفت را در زمانی که پس از مرگ می آید،
و بر می خیزد در تجسدی دیگر در لباس های شبح گون گروه جاز شاخ طلایی و تمامی رنج ذهنی آمریکا از عشق را می دمد در ایلی ایلی لما سبقتنی گریه ساکسیفون که شهر ها را تا آخرین دیوار لرزانده است
با قلب مطلق شعرهای زندگی سلاخی شده خوراک خوبی برای هزار سال.
2
کدام ابولهول سیمان و آلومینیوم جمجمه هایشان را شکست
و مغزها و تخیلاتشان را سرکشید؟
مولوخ! انزوا! پلیدی! زشتی! زباله دان ها و دلارهای دست نیافتنی!
جیغ کودکان زیر راه پله ها! هق هق جوانان در پادگان ها! گریه پیرمردان در پارک ها
مولوخ! مولوخ! بختک مولوخ! مولوخ بی عاطفه! مولوخ روانی!
مولوخ قاضی سختگیر آدم ها!
مولوخ! محبس دور از فهم! مولوخ زندان بی روح با علامت خطر مرگ و
کنگره سوگواری ها! مولوخ که ساختمان هایش رای دادگاه است!
مولوخ صخره وسیع جنگ! مولوخ دولت های گیج!
مولوخ که ذهنش ماشین آلات خالص است! مولوخ که خونش گردش پول است!
مولوخ که انگشتهایش ده لشکر است! مولوخ که سینه اش دینام آدمخوار است!
مولوخ که گوش هایش گوری است دودزا!
مولوخ که چشمهایش هزار پنجره کور است! مولوخ که آسمانخراش هایش چون
یهوه های لایزال ایستاده اند! مولوخ که کارخانه هایش خواب می بینند
و در تیرگی قارقار می کنند! مولوخ که دودکش ها و آنتن هایش شهر را تاج گذاری می کنند!
مولوخ که عشق او نفت بی پایان است و سنگ! مولوخ که روحش
الکتریسیته است و بانک! مولوخ که فقرش روح نبوغ است!
مولوخ که تقدیرش ابری از هیدروژن خنثی است! مولوخ که نامش عقل کل است!
مولوخ که در او تنها می نشینم! مولوخ که در او خواب فرشتگان را می بینم
دیوانه مولوخ! کیرخورده مولوخ! بی عشق و نامرد مولوخ!
مولوخ که روح مرا سریع تسخیر کرد! مولوخ که در او آگاهم و بی جسم!
مولوخ کسی که ترسانده است مرا از جذبه و سکر طبیعی من! مولوخ که رهایش می کنم!
بر می خیزم در مولوخ! نور جاری آنسوی آسمان!
مولوخ! مولوخ! اپارتمان ربات ها! حومه شهرهای نامرئی! خزانه داری هاس استخوانی!
سرمایه های کور! صنایع شیطانی! ملت های خیالی! دیوانه خانه های شکست ناپذیر!
کیرهای خارا! بمب های مهیب!
کمرهایشان خرد شد تا مولوخ را به معراج برکشند! سنگفرشها، درختان، رادیوها،
نواها! برافراشتن شهرها به بهشتی که همه جا گرداگرد ماست
خیال ها! فال ها! توهمات! معجزات! غرق شده در عمق رودخانه های آمریکایی!
رویاها! ستایش ها! چراغانی ها! ادیان! همه کشتی کوچکی از مزخرفات احساساتی!
پیشرفت ها! روی رودخانه! تصلیب ها! غرق شده در سیلاب!
نشئگی ها! تجلیات! یاس ها! ده سال جیغهای حیوانی و خودکشی ها!
ذهنیات! عشق های نو! خلاقیت جنون! زیر صخره های زمان!
شلیک خنده های واقعی مقدس در رودخانه! آنها همه را دیدند! چشمان وحشی!
هلهله های پاک! بدرود گفتند! پریدند روی سقف! به سوی انزوا! معراج! گل ها را بردند!
در اعماق رودخانه! به سوی خیابان!
3
کارل سالامان
من با توام در راکلند
جایی که تو از من دیوانه تری
من با توام در راکلند
جایی که خیلی غریب افتاده ای
من با توام در راکلند
جایی که سایه مادرم را تقلید می کنی
من با توام در راکلند
جایی که دوازده منشی ات را کشته ای
من با توام در راکلند
جایی که به این شوخی نامرئی می خندی
من با توام در راکلند
جایی که ما نویسندگان بزرگ پشت همان
ماشین تحریرهای بزرگ ایم
من با توام در راکلند
جایی که وضع تو وخیم شده و از رادیو
گزارش می شود
من با توام در راکلند
جایی که توان جمجمه ها بیش از این
کرمهای احساس را تحمل نمی کنند
من با توام در راکلند
جایی که از پستان دختران ترشیده یوتیکا
چای می نوشی
من با توام در راکلند
جایی که بر تن پرستارانت این درندگان برانکس
جناس می سازی
من با توام در راکلند
جایی که در جلیقه دیوانه ها جیغ می کشی
از باختن پینگ پنگ واقعی شکاف ها
من با توام در راکلند
جایی که بر پیانوی کاتاتونیک می کوبی روح معصوم وجاودان است
و هرگز نباید اینگونه بی معنا در دیوانه خانه های مسلح بمیرد
من با توام در راکلند
آنجا که بیش از پنجاه بار شوک الکتریکی روحت را
به تن باز نمی گرداند از صلیبی در تهی
من با توام در راکلند
آنجا که دکترها را به دیوانگی متهم می کنی و
طرح انقلاب سوسیالیست یهودی می ریزی بر علیه
فاشیسم ملی جلجتا
من با توام در راکلند
جایی که آسمان لانگ ایلند را می شکافی و برمی انگیزی
انسان زنده مسیح ات را از گور ابرمرد
من با توام در راکلند
جایی که بیست و پنج هزار رفیق دیوانه آخرین بند سرود اینترناسیونال
را با هم می خوانند
من با توام در راکلند
جایی که زیر ملافه هایمان آیالات متحده را می بوسیم و بغل می کنیم
ایلات متحده ای که تمام شب سرفه می کند و نمی گذارد بخوابیم
من با توام در راکلند
جایی که برق زده از کما بر می خیزیم با غرش هواپیماهای روحمان فراز بامها
آمده اند بمب های فرشته ای بیندازند تیمارستان خودش را چراغانی میکند
دیوارهای خیالی فرومی ریزند آه لژیونهای لاغر بیرون میدوند
آه شوک مهربان ستاره ای پولک دار جنگ ابدی اینجاست
آه پیروزی لباس زیرت را فراموش کن ما آزادیم
من با توام در راکلند
در رویاهای من قدم میزنی چکه چکه از سفری دریایی تا بزرگراه عرض آمریکا
تا اشک ها بر در کلبه من در شب غربی
سان فرانسیسکو – 1956-1955
پانوشتهایی برای زوزه
قدوس! قدوس! قدوس! قدوس! قدوس! قدوس! قدوس! قدوس! قدوس!
قدوس! قدوس! قدوس! قدوس! قدوس! قدوس
جهان مقدس است! روح مقدس است! پوست مقدس است!
بینی مقدس است! زیان مقدس است و کیر و دست و سوراخ کون مقدس است!
همه چیز مقدس است! هر کسی مقدس است!
همه جا مقدس است! هر روزی جاودانگی است! هر آدمی فرشته است!
ولگرد چون فرشته سرافین مقدس است! دیوانه مقدس است مثل تو روح من مقدس!
ماشین تحریر مقدس است شعر مقدس است صدا
مقدس است شنودگان مقدس اند و نشئگی مقدس است
پیتر مقدس آلن مقدس سلیمان مقدس لوسین
مقدس کرواک مقدس هانکل مقدس باروز مقدس
کسدی مقدس هر آدم گمنام فاسد و گدایان رنجور مقدس!
فرشتگان آدمیصورت زشت مقدس!
مقدس است مادر من در دیوانه خانه! مقدس است
کیر پدرهای بزرگ های آرکانزاس!
مقدس است ناله های ساکسفون! مقدس است ضربه آخرالزمان!
مقدس است ماری جوانای گروه های جاز نوجو صلح و معتاد و درام!
تنهایی آسمانخراش ها و پیاده روها مقدس است!
کافه تریاهای پرشده میلیونی مقدس است! رودخانه رازآمیز اشک ها
زیر خیابانها مقدس است! انهدام یگانه مقدس است!
مقدس است گوسفندان زیاد طبقه متوسط! مقدس اند
چوپانهای دیوانه شورشگر! که لوس آنجلس را لوس آنجلس کردند!
نیویورک مقدس سانفراسیسکوی مقدس پریا و سیاتل مقدس
پاریس مقدس طنجه مقدس مسکوس مقدس استانبول مقدس
مقدس است زمان در جاودانگی مقدس است جاودانگی در زمان
ساعت ها در فضا مقدس اند بعد چهارم مقدس اینترناسیونال پنجم مقدس
فرشته در مولوخ مقدس!
دریا مقدس صحرا مقدس راه آهن مقدس
لوکوموتیو مقدس خیالات مقدس توهمات مقدس معجرات مقدس
مردمک چشم مقدس مغاک مقدس!
عفو مقدس! ترحم! نکوکاری! ایمان! قدوس! مال ما!
بدن ها! رنج! بزرگواری!
مقدس است لطف هوشمندانه مشعشع ماوراء الطبیعی بی نهایت روح
برکلی 1955
چند واژه:
راکلند: تیمارستان در نیویورک.
بلله وو: تیمارستان منهتن
گری ستونز: تیمارستان نیوجرزی
نیل کسدی: از هنرمندان این جنبش و شخصیت آثار جک کرواک(بزرگترین نوولیست بیت) و منبع الهام بسیاری از نویسندگان این جنبش
فلوطین: پلوتینوس، فیلسوف رومی
وودلاون: گورستان برانکس
ایلی ایلی لما سبقتنی eli eli lamma lamma sabacthani: سخن معروف مسیح در ساعت نهم بر صلیب. پدر پدر چرا ترکم کردی
پدر قادر متعال جاودان خدای Pater Omnipotens Aeterna Deus: از نامه نقاش فرانسوی پل سزان