آرخیلوخوس. فرزند نامشروع مردی اشرافی و زنی برده. زاده شده در جزیره پاروس. او را دومین شاعر غرب نیز نامیده اند. هومر پیش از وی شعر حماسی یونان را به اوج رساند. شاعری هجوپرداز(Satirist) وغزل سرا(lyricist) که شعر غنایی یونان با او آغاز شد. مخترع وزن شعری یامبیک. اولین شعرها با تم افسانه حیوانات که تا کنون بر ما شناخته است(میراث ادبیات غرب و مهد آن,یونان) را او سرود.
از ویژگی های ادبی آثار وی گنجاندن مضامین ساده و عوامانه در اوزانی است که مخصوص اشعار اشرافی (وزن داکتیلیک)است. او از پیشگامان شعر غنایی است که اوزان ترانه های فولکلور را برای بیان احساسات خویش به کار گرفت.
از اشعارش چنان برمی اید که از بی اعتنایی و بی حرمتی به آیین ها و رسوم طبقه اشراف ابایی نداشته است و بسیار صریح احساسات خود را بروز می دهد.سپر انداختن در برابر دشمن توهینی بزرگ به مردان محسوب می شده است. بنابر سنت اسپارتی ها مرد جنگی می بایست یا پیروز و سپر به دست به خانه بازگردد و یا آنکه نعش خونین وی را بر سپر از آوردگاه بازآرند. آرخیلوخوس در طنزی زیبا این نکته را به سخره گرفته است(واقعه ی که برای خود او پیش آمد و هرگز احساس شرم نکرد!).
از زندگی او اطلاع چندانی در دست نیست. شاید به سبب موقعیت ویژه اجتما عی اش(حرامزادگی) تمام عمر را به مشاغل نظامی گذرانده باشد!(آرخیلوخوس در لغت به معنای سرکرده سپاه) هنگامی که لیکامبس(Lykambes) نجیب زاده از دادن دخترش نئوبوله(Neoboule) به اوخود داری کرد, او هجو گزنده ای نوشت چندان که گفته اند کار دخترک به خودکشی یا فحشا کشیده شد.
1- پیرو خدای جنگ ام سرباز انیالیوس
بندگی الهه گان هنر نیز دانم
متنعم از هدایای فریبنده شان
2- پیش آی و بگذر از
بین نیمکتهای این کشتی بادپای
ساغر به دست گیر و بنوش از کوزه ها
تا ته نشین شراب
زمان زمان سرمستی است در پست نگهبانی
3- شاخه ای گل مورد به زیبایی گل سرخ
شادی در دستهای کوچک اش
و موهایش شبی سیاه را
بر شانه و دوشش ریخته اند
گیسوانش چنان معطر و سینه اش خوش بو
که در سینه پیرمردان نیز شور عشق می افکند
4- عشقبازی اش را چگونه تحمل کنم
انجیر شیرینم دهید پیش از گلابی ترش وحشی
5- عشق بیرحمانه با طناب قلب ام رابست
و بر چشمان ام مهی ژرف گسترد
و عقل بی حفاظ ام را از سرم دزدید.
6- کسوف
دیگر هیچ شگفتی نمانده است
زئوس قادر مطلق است و برایش عجیب نیست
اینکه نیمروز را به شبی تاریک بدل کند
نور را از شکوفه خورشید گرفته است
و وحشتی سیاه بر آدمی مستولی است
هر اتفاقی.. اتفاق نیست
شگفت نیست این که اگر
جانوران خشکی با دلفین ها
به جستجوی چراگاه برآیند
و حیواناتی که بر تپه های آفتابی لمیده اند
به عشق امواج خروشان بر خیزند.
7- بگذار تراخیان ببالند از این که
سپرم را به چنگ آورده اند... سپر بی عیب من
بی استفاده لابلای بوته زار ها رهایش کردم
جان ام را رهانیدم. مراچه حاصل از سپرم؟
8- نه ژنرالی تنومند با پاهای بلند و گامهای گشاد
آراسته موهای اشرافی خود به خودنمایی و پیراسته ریش ها
مردی کوتاه قامت ام بدهید هرچند با تق تق زانو هایش
اما گام هایش استوار و شیر دل
9- روباه هزار حیله به کار می گیرد
خارپشت اما فقط یکی
بهترین اش را.
(اندیشمند معاصر سر ایزایا برلین مقاله ای خواندنی در باره این قطعه دارد)
10- انجیربنی است بر صخره
کلاغان را تغذیه می کند
این دخترک که بابیگانه ها خفته است
11- آه لیکامبس
راز بلاهت تو چیست؟
مغرت تباه گشته آیا؟
همسایگان به زندگی پوچ تو می خندند
و تو در وراجی خویش سماجت کنان
مانند جیرجیرک
12- مرا و شعرم را سرزنش کنید:
جیرجیرکی گرفته
با داد و فریاد بر سرش
به خاطر جیرجیرش.
13- ک ی ر ش ورم کرده است
مثل خری که بار گندم می برد!
14- روح من ای روح من
نگذار بشکندت این توفان غم
هرگز تسلیم مشو
بر خیز ! رو در رو و سینه در سینه دشمنان
همه در انتظار نشسته اند اما
تو استوار برخیز
نه در پیروزی افتخاری است
تا لاف شکست ناپذیری بزنی
نه در شکست ذلتی است
تا به زاری همه چیز را تمام شده انگاری
طعم لذت را بچش و اندوه را تحمل کن
گذشته ات را بنگر امید ها ترس ها
دریاب رقص آرام و شمرده ای
که عمرت را رقم زده است.